وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 4 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

کتاب

انشا وخاطره من

1398/12/28 14:27
نویسنده : کاشف
147 بازدید
اشتراک گذاری

نامه 
یادش بخیر نامه میان  مردم چقدر با اهمیت بود سر هم کوچه وخیابان یک صندوق پستی بود .
ومردم نامه های خود را دران می انداختند ومدتها منتظر پاسخ ان  از طرف گیرنده  نامه می شدند.
چند وقت سرگرم نامه نوشتن میشدند اما با امدن موبایل دیگر  تکنو لوژی ها رفته رفته مردم نامه  نوشتن  را فراموش کردن  ونامه به خاطره ها پیوست امروزه فقط نامه های اداری هستند 
که هنوز باقی مانده اند ولی  از ان  رنگ بویی  عاطفه ای که نامه ها در گذشته داشته اند 
در نامه هایی اداری خبری نیست .

🌷

خودکار 
در ابتدا نمی دانستم چه هستم ؟ یا که هستم ؟ مواد مذابی بودم که خمیر مایه اصلی من است. فضای بسیار گرمی بود سخت وعذاب اور  اما می دانستم  اینده خوبی در انتظارم هست 
پس تحمل می کردم تا بلا خره اینکه مرا به قطعه ای  کوچک تقسیم می کردن در داخل دستگاه 
های بزرگ سرگردا ن بودم 
در هر مرحله ای کاری روی من انجام می شود  ودوستان جدید پیدا می کردم مرابه صورت میله ای ساختند که درونم خالی بود ومیله ای دیگرکه دلش پر از مواد رنگی در دل من قرار گرفت پا ندارم  بر سر خود می دوم واثر پای من از ماندگار ترین اثر پا هاست  که به این  سادگی ازبین نمی رود اری من قلم هستم  که خداوند در قران به من سوگند خورده است 
این همان اینده خوب من است.
😍

نوستالژی 
من چند وقته دلم می خواد بنویسم 
اما ازنوشته ها خوشم نمی اید 
حتی دلم  نمی خواد بخوانمشون  مثل همیشه  برگه رو دور  می اندازم . نا گهان صدای ازکاغذ هایی چروک سطل اشغال  به داد امد گفت اگ به حرف من  گوش می دادی 
من: تو می  گویی چی کار کنم ؟
دیگه راه چاره ای ندارم .
نا گهان یاد خاطرات گذشته افتادم 
خرید عکس بر گر دون تو راه مدرسه 
با دو چرخه رفتن  به مدرسه 
دلم خواست گاهی سفر کنم به روزهایی که در گذشته  است.  بلکه حس خوبی  که در کلاس اول به خاطر  اموختن داشتم یادم  امد 
ما خیلی  به شمال سفر کرده ایم .
در راه کوه ها ودرخت  هایی را می دیدم  که واقعا  زیبا بودند
ان قدر  که تا به حال زیبایی ان ها  از یادم نر فته است 
من در پیچ خم  جاده هایی سرسبز شمال جاده هایی که از دل جنگل ها می گذشت  با شوق ذوق به زیبایی اطراف نگاه  می کردم.
هیچ هم احساس خستگی نمی کردم. شب را در ویلایی گذراندیم. فردا وپس فردایی ان روز ما به جاهای مختلفی  رفتیم مثل ماسوله قلعه رودخان  من در انجا دوستی پیدا کردم   بهترین خاطره اش برای من بازگو کرد 
بهترین خاطره من قدم زدن لب دریا ست 
وقتی کفش هایم را در می اورم قدم می زنم 
موج دریا به اامی پاهایم را لمس می کنند  وقتی که نرمی شن ها را احساس می کنی 
کم کم سعی می کنی کنار دریا شروع به دویدن کنی 
صدای امواج دریا یکی از ارام بخش ترین صدای دنیاست
من: ودر کل کلمه نوستالژی را می شنوم  یاد سفر های بیشماری که رفتیم  می افتم .
 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کتاب می باشد